"جنگ فقط خط مقدم و بسیجی های از جان گذشته و سربازان جان بر کف نیست، جنگ جریانی است که در پایین ترین و دورترین لایه های جامعه رخنه می کند". این پیام سریال وضعیت سفید است به تمام آنانی که هشت سال دفاع مقدس را از پشت دوربین کارگردانهایی دیدند که فقط خط مقدم و جبهه ها و بعد از آن نیز پاسداران و جانبازان و ... را به تصویر کشیدند.
وضعیت سفید قصه مردمی است که در ابتدای جنگ تحمیلی عراق به ایران از خانه و کاشانه خود بدلیل بمباران هوایی رژیم بعث حتی در تهران آواره شهرها و روستاهای دورتر شدند و نزدیک به هشت سال در طوفان ناآرامی های جنگ خون دل خوردند و همپای فرزندان و مردان رزمنده شان در پشت جبهه ها ایستادگی کردند و آخ نگفتند.
این سریال داستان زندگی مردان جوانی است که اگرچه بدلیل وابستگی های شخصی دل رفتن به جبهه ها را نداشتند اما از کار و حرفه خود بیکار شدند و مجبور به گذران سخت زندگی خود و خانواده شان شدند، داستان دختران و پسران نوجوانی که به دلیل بمباران پیاپی دشمن از تحصیل بازماندند، داستان کودکانی که در بمباران هوایی و پیاپی دشمن دنیا آمدند و مادرانی که شیر استرس به دهان آنها گذاشتند، داستان زندگی زنان جوانی است که شوهرانشان بعد از گذشت یک هفته یا یک ماه از دوران عقد در جبهه ها شهید شدند؛ کوچه هایی که هر روز میزبان یک شهید بود، موشکهایی که خانه ها را ویران می کرد و... وضعیت سفید روایتی ساده از همین آدمهای دوران جنگ بود.
حمید نعمت الله با ظرافت هنرمندانه ای جنگ و مارش نظامی، اخبار اضطراب آوار عملیات رزمندگان و پیروزی آنان، کمبودها و کاستی های مربوط به آن سالها و شرایط سخت اقتصادی در شهرها، وضعیت تلویزیون در آن دوران و تفریحات مردم دهه 60 را به تصویر کشید.
اگرچه فیلم نامه داستان نداشت و البته خطی بود ( قهر چند خواهر و برادر که حالا هرکدام خانواده ای دارند و مجبورند در باغ مادری بسختی هم را تحمل کنند) و حالت چرخشی بین چند خانواده داشت اما بار اصلی آن به دوش پسر جوانی –امیر- بود که عاشق دختر همسایه –شیرین- شده و در تخیلاتش با آن سیر می کند و برای جلب نظر او دست به هر کار بچگانه ای می زند؛ عشق دوره نوجوانی، خیالهای کودکانه...جریانی که همه یک روزی با آن کم و بیش دست و پنجه نرم کرده اند.
در یک کلام وضعیت سفید برای اولین بار به بهترین شکل توانست بگوید که جنگ فقط خط مقدم و رزمندگان نبودند، جنگ برای همه مردم بود؛ حتی آنان که کیلومترها دور از مرزهای جنوب و غرب کشور زندگی می کردند.
پ.ن: موسیقی این سریال هم یکی از نقاط تحسین برانگیزش بود مخصوصا این بخشش " پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست، بس که گره زد به گره زد به گره حوصله ها را ...."