فقر قورباغه
قدیم تر ها یعنی کمتر از 15 سال پیش، وقتی پنجره اتاق را باز می کردیم سبزی درختها چارچوب پنجره را پر می کرد و صدای قورباغه ها در همه اتاقها می پیچید و عطر یاسی که حاج علی اصغر- باغبان پشت خانه مان- کاشته بود، فضای خانه را پر می کرد و ما فکر می کردیم واقعا وسط یک دهات زندگی می کنیم و خوشحال بودیم که در این تهران دود آلود در نقطه ای هستیم که هنوز قورباغه هست و باغی و حوضی و...ما هنوز محکوم به زندگی در تمدن مدرن آلوده شهری که خیلی ها آن را جزو تفاخر فرهنگی شان می نامند، نشدیم.
حالا پنجره را که باز می کنیم، دیوارهای بلند آپارتمان روبرویی، چارچوب پنجره را پر می کند و به جای صدای قورباغه و شرشر شلنگ آب حاج علی اصغر، هوار موتور و ماشین گوشهایمان را پر می کند و دود سیاهشان گلویمان را سوهان می کشد.
ما نخواهیم مدرن باشیم چه کسی را باید ببینیم؟ ما بخواهیم در تهران وسط یک دهات زندگی کنم کدام شهرداری را باید ملاقات کنیم؟
اصلا کدام مقام زیست محیطی پاسخگوی کوچ قورباغه ها از محله ماست؟ قورباغه هایی که بعد از یک روز بارانی، وسط کوچه جمع می شدند و مثل یک سمفونی با شکوه ایتالیایی، صدای کلفتشان را در گلو می انداختند و بنای آواز می گذاشتند؟ راستی چه کسی پاسخگوی نوستالوژی های گمشده ماست؟

چه فرقی می کند؟یک نویسنده آماتور یک دانشجو یک خبرنگار یک منتقد اجتماعی یک دختر معمولی...که گهگاهی سوتکش را بر می دارد و برای دوستانش آهنگی را می نوازد. بعضی موقع ها این نوا بردل می نشیند بعضی وقتها دردناک است و بعضی موقعها دلخراش و حتی مضحک...مهم این است که سوتکم را با هیچ ساز دیگری عوض نمی کنم!