شهرداری عالم تهران!

قضیه از این قرار است که شهرداری می خواسته در خیابان ناصرخسرو که منتهی به بازار تهران است و تردد فراوانی در آن می شود، تراموا ایجاد کند، بنابراین کارگران شهرداری کلی کند و کار کردند و یک عالمه میخ و سیخ زیر زمین کار گذاشتند و چقدر ترافیک و ...درست شد اما... 

اما جالب اینکه بعد از سه ماه، یک روز عصر دیدم که دارند چاله ها را تند تند با خاک پر می کنند و بعد از مدتی هم سنگ های برجسته آوردند و می خواهند آن قسمت را پیاده راه کنند!!!

حالا اینکه تراموا چه شد و مغازه های اطراف می گفتند که پیمانکار گفته 3 میلیارد تومان خرج آن کردند بماند ، باید دید تز فکری آقایون چیست که در این خیابان مهم و اصلی می خواهند گل و باغچه درست کنند ؟

البته شهرداری در یک اقدام دیگری خیابان پانزدهم خرداد را هم که ادامه خیابان ناصرخسرو از سمت جنوب است، تنگ تر کرده و پیاده رو درست کرده است. جالب اینکه عرض خیابان اندازه یک خودرو و نیم جا هست که این وسط وانتی ها بار می زنند و خالی می کنند، ون ها مسافر سوار و پیاده می کنند، اتوبوس هم ایضا، ماشینهای دیگر هم که رد می شوند....موتوری ها هم که سرقفلی بازار تهران اند. من مانده ام آقایون این بل بشو را دیده اند یا نه؟؟؟

من فقط نگران این توریستهای خارجی هستم که می خواهند بروند کاخ گلستان و شمس العماره و بازار تهران را بازدید کنند و این فاجعه را می بینند.

گویا شهرداری می خواهد همه خیابانهای اصلی را عابر پیاده کند تا مردم راحت تر در معابر عمومی قدم بزنند و خرید کنند.

این وسط تمام بار ترافیک افتاده به میدان بهارستان و خیابان مصطفی خمینی...خودتان ببینید چه بلایی سر خیابانها آمده؟؟

 این وسط کلی از جیب بیت المال رفته و یک عالم وقت و فرصت مردم در خیابانها سوخته...من دوست داشتم خبرنگار شهری بودم از این جناب قالیباف بپرسم که چرا؟؟تو که مدعی تصمیم گیری با برنامه و علمی هستی چرا آقای شهردار؟؟

-------------

این شعر زیبا هم از نزار قبانی را هم که یکی از دوستان خوبم فرستاده بخوانید:

با تو
رفاقت با بادبادکی کاغذیست!
رفاقت با باد دریا و سرگیجه...
با تو هرگز حس نکرده ام،
با چیزی ثابت مواجه ام!
از ابری به ابر دیگر غلتیده ام
چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا!

 

اندوه کار!

با چرخ میوه می فروختند. کاسبی شان هم بد نبود، کنار کارگری در ساختمان منبع درآمد خوبی برایشان بود، رهگذرها در عرض سه تا چهار ساعت همه بارشان را می خریدند، دیروز ماموران شهرداری آمدند. همه هندوانه هایشان را توی وانت ریختند و بردند.

وقتی مامور شهرداری هنداونه ها را زیر بغل می زد، اشک در چشمان جوانک لاغر حلقه زده بود و با غرور به او نگاه می کرد. همه سرمایه شان بار وانت شد و رفت، به همین سادگی....

چتر سیاه را نمی فهمم!

معنی کار آدم هایی که بعد از یه گرمای طولانی بارون میاد و چتر سیاه می گیرن دستشون نمی فهمم؟نمی فهمم چی می شه که بعضی هاحاضر نمی شن زیر بارون قدم بزنن و صورتشونو رو به بالا بگیرن و برای خودشون بهترین آرزوها رو بکنن؟

چرا بعضیها قدمهاشون رو تند می کنن و می رن زیر یه سقف پناه می گیرن تا رحمت خدا بند بیاد بعد ادامه راهشون رو برن یا همون روز تصمیم می گیرن که ماشینشون رو بیارن بیرون و تا محل کارشون سرنشین این چهارپای دودزا بشن و پنجره هاشون رو تا انتها ببندن و فقط ترافیک ایجاد کنن.

           Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com

بارون که میاد دوست دارم برم لا به لای درختا و پرنده های پر سر و صدا و فقط قدم بزنم. انقدر که تمام افکار بدم خسته بشن و تصمیم بگیرن از این جسم سرزنده پیاده بشن و  برن گم و گور شن…

برم زیر بارون و صورتم رو بگیرم رو به آسمون و چشمامو ببندم، بعد همین طور که قطره های بارون می چکه رو صورتم برای خودم آرزو کنم دعا کنم …

بارون که میاد برم پناه بگیرم پشت یه پنجره خیس و چای بخورم و برگای سبز درختا که زیر بارون سبزتر شدن رو نگاه کنم و از سرما بچپم توی لباس گرم و بنویسم و بنویسم و بنویسم

 بارون که میاد برای من زندگی از نو شروع می شه…انگار که اون روز نوروزه دوس دارم دعای تحول رو بخونم: " یا محول القلوب و البصار…."

 هنوز هم معنی چترهای سیاه را نمی فهمم….

پ.ن:

امام حسن عسگری: " هیچ رنجی نیست مگر آن که در آن رحمتی پنهان باشد".

سایه ام را گفتم: خوش به حالت که به هیچ نمی اندیشی و تنها به دنبال منی بی هیچ دلواپسی/سایه ام گفت: نه!این گونه مگوی خوش به حال تو چون که بین تو و خورشید کسی واسطه نیست.