من كمي ديرتر از بقيه رسيدم
واقعيت اينه كه چند ساليست وقتي دعاي فرج رو سر نماز مي خونم يه ترس نهاني پشت صدام هست كه ناشي از يك پرسش در ذهنمه. اينكه اگر امام زمانمون ظهور كنند چه چيزي دارم كه در حضورشون عرضه كنم و اصلا چيزي دارم؟ و من جزو كدوم يك از رده انسانهاي دوران ايشون مي شم؟
حتي به اتفاقاتي كه ظهور و حضور ايشون در دنيا و ايران رقم مي زنه فكر مي كنم و اينكه مقاومتها دربرابر حضرت به چه شكل خواهد بود و ايشون چه موانعي با ما آدم هاي عصر مدرن و پسامدرن دارن؟
همه اينها باعث مي شه خوندن دعام از ته دل نباشه و فقط براي حس دوست داشتنم باشه و بس.

اين معضل مدتي در من وجود داشت تا نوروز امسال كه كتاب "كمي ديرتر" سيد مهدي شجاعي رو خوندم؛ هر صفحه اي رو كه مي خوندم حالم بدتر مي شد چون شخصيت "اسد" كه قصد داره نقش يك آنارشيست رو براي منتظران غافل و دروغگو نما ايفا كند، من رو دچار شعار زدگي مفرط مي كرد؛ لبخند تمسخر آشكارش در سرتاسر كتاب به شخصيت اصلي كتاب بابت ناآگاهي هاش يه جورهايي كلافه ام مي كرد اما از طرفي از اينكه دست يك جماعت به اصطلاح مسئول و فرهنگي و منتظر يكي پس از ديگري به فراخور حالشون رو مي شد ، حس انتقام از اين گروه منتظر و مسلمان نما رو در من ارضا مي كرد و تا آخر كتاب كشوند.
همين چند شب پيش باز صفحات آخر كتاب رو خوندم و اين بار چند روزه كه ته دلم مي لرزه! واقعيت اينه كه يه جوراي خفيفي به فكر واداشته شدم و همش اين پرسش در ذهنم مي ياد كه اين عمل من براي رضايت حضرت حق و امامشون هست يا محض ريا و يا دلخوشي خودم و يا رفع نيازهام و يا ارضای حس ترحمم و يا ......بوده و هست.
گرچه من خودم در خوندن اين كتاب كمي ديرتر از بقيه رسيدم اما پيشنهاد مي كنم اين كتاب رو بخونيد چون تغييري 90 درجه اي در ذهنتون از مباني انتظار و مسئوليتهاي قبل از انتظار ايجاد مي كنه.
چه فرقی می کند؟یک نویسنده آماتور یک دانشجو یک خبرنگار یک منتقد اجتماعی یک دختر معمولی...که گهگاهی سوتکش را بر می دارد و برای دوستانش آهنگی را می نوازد. بعضی موقع ها این نوا بردل می نشیند بعضی وقتها دردناک است و بعضی موقعها دلخراش و حتی مضحک...مهم این است که سوتکم را با هیچ ساز دیگری عوض نمی کنم!