چادر سفيد چيت دار
تو پنج دري كز كرده بودم. سرما من رو از حال برده بود يا گرسنگي چند روزه؛ نمي دونم؛ اما چادر چيت گلدار كثيف امامزاده هم نمي تونست پاهام رو گرم كنه. از موزاييك ها هم سرما مي زد بيرون. دوست داشتم همون جا بخوابم.
دقيقا روبروي پنج دري نشسته بود؛ چشمش دنبال يه مشتري دست به نقد مي گشت. تو نگاهش يه عمر جا خوش كرده بود؛ شصت سال، هفتاد سال، هفتاد و سه سال، نمي دونم اما تمام عمرش رو زير پر قباي كهنه اش قايم كرده بود.
رو منبر مخصوص مداحان حرم داشت واسه تنها زن ميانسال روضه حضرت رقيه مي خوند. از حفظ. بدون هيچ جذابيتي، با چشمايي بسته، مثل يه آشپز قهوه خونه كه 20 ساله فقط بلده ابگوشت و املت درسته كنه. اول رفت صحراي كربلا، خرابه شام، مجلس يزيد و...زن گريه مي كرد. تو حين خوندن دنبال مشتري مي گشت. زن گريه مي كرد. به تشت پرخون كه رسيد، پشت كمرش رو مي خاروند. زن گريه مي كرد. عمه زينب كه داشت دختر رو آروم مي كرد، خستگي پاهاشو گرفت. زن گريه كرد و كرد و آخرشم پنج هزار تومن گذاشت پر قباش و رفت دور ضريح بگرده. چشم پيرمرد حريصانه دور حرم مي گشت.
من هنوز تو پنج دري كز كرده بودم، از موزاييك ها سرما مي زد بيرون. با يه چشمش متعجب من رو مي ديد، با يه چشمش پول های زير قباش رو مي شمرد. منم نگاهم روی صورتش مونده بود.پولهاش رو با عصبانیت می شمرد و نگاه کنجکاو من رو می پایید.
اومد سمت من. گفت بخونم. با سر جواب دادم آره. خودش رفت صحراي كربلا اما اي نبار سراغ سكينه. پر قنداق علي اصغر رو داد دست امام حسين و تير سه شعبه رو زد به گلوي مبارك شش ماهه و من ديگه نفهميدم چي شد. به خودم كه اومدم ديدم 2 هزار تومن به دست داره از من دور مي شه.
عباش رو چپوند تو يه پلاستيك سياه. كفش هاي پر خاك كهنه اش رو جفت كرد جلو پاش. از پشت امامزاده رفت تو بازار. از موزاييك هاي كف پنج دري هنوز سرما مياد. چادر چيت گلدار كثيف امامزاده هم نمي تونه پاهام رو گرم كنه.
چه فرقی می کند؟یک نویسنده آماتور یک دانشجو یک خبرنگار یک منتقد اجتماعی یک دختر معمولی...که گهگاهی سوتکش را بر می دارد و برای دوستانش آهنگی را می نوازد. بعضی موقع ها این نوا بردل می نشیند بعضی وقتها دردناک است و بعضی موقعها دلخراش و حتی مضحک...مهم این است که سوتکم را با هیچ ساز دیگری عوض نمی کنم!